جدول جو
جدول جو

معنی شش ساله - جستجوی لغت در جدول جو

شش ساله(شَ / شِ لَ / لِ)
هر چیز یا هرکس که دارای شش سال باشد. (ناظم الاطباء). هرچیز که شش سال بر او گذشته باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چِ لَ / لِ)
چهل ساله، مرد یازنی که چهل سال از تاریخ ولادتش گذشته است. هرکس چهل سال عمر کرده باشد. مرد یا زن چهل ساله:
دگر آنکه گفتی که چل ساله مرد
ز برنا فزونتر نجوید نبرد.
فردوسی.
، هرآنچه از عمر وی چهل سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء). هر چیز که چهل سال برآن گذشته باشد
لغت نامه دهخدا
(شَهْ لَ / لِ)
شاهبالا. شهبالا. (ناظم الاطباء). بمعنی شه بالا است که همدوش داماد باشد. (برهان). رجوع به شه بالا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
ناله نمودن در شب. شب هنگام ناله کردن:
به شب نالۀ تلخ زندانیان
به قندیل محراب روحانیان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لَ / لِ)
در سال ششم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ / نِ)
عمارتی که دارای شش درگاه باشد. (ناظم الاطباء) ، خیمۀ گرد را گویندو آن را گنبدی نیز نامند. معرب آن شش خانج است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان). رجوع به شش طاق و شش خان شود.
- شش خانه تفنگ، تفنگ خان دار و شمخال. (ناظم الاطباء).
، کنایه از عالم است:
مشتری بر طالع ایام تو موقوف کرد
هر سعادت کاندرین شش خانه اسطرلاب یافت.
سراج سکزی (از آنندراج).
، (اصطلاح موسیقی) نوعی از ساز. (ناظم الاطباء). پرده. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / رِ)
پارۀ شش، پاره و قطعه ای از جگر سفید: گفت ابله زنی بوده ای، شش پاره که به یک جو نمی ارزد میبرد (گربه) تبری که به ده دینار خریده ام رها خواهد کرد. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 149)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ / لِ)
آنکه هشت سال عمر کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ لَ / لِ)
منسوب به یک سال، دارای یک سال. (ناظم الاطباء). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست.
- یک ساله راه، راهی که به یک سال توان پیمود:
شنیدم به میزان یک ساله راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه.
سعدی.
، به مدت یک سال. برای یک سال:
بیاورد گردان کشورش را
درم داد یک ساله لشکرش را.
فردوسی.
بیابان و یک ساله دریا و کوه
برفتیم با داغ دل یک گروه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خانه ششم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن شش خال کعبتین باید. (یادداشت مؤلف). شش خان: امیر دو مهره در ششگاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه. (چهارمقاله). رجوع به شش خان و شش خانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شش خانه
تصویر شش خانه
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
آن که صد سال بر او گذشته: پیرمرد صد ساله، یادبودی که بمناسبت صدمین سال تولد یا وفات شخص بزرگ یا حدوث واقعه ای مهم بر پا کنند سده
فرهنگ لغت هوشیار
بمدت یک سال بطول یک سال: جبرئیل گفت: بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خانه
تصویر شش خانه
خیمه، پرده، خیمه مدور
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در حوزه ی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
خاله ی شوهر
فرهنگ گویش مازندرانی